حقیقت صراط

حقیقت صراط: خدای متعال در سوره های متعددی از قرآن کریم با اشاره به مسأله مهم هدایت ، مردم را به روی آوردن به صراط مستقیم دعوت می کند و آن را ضرورتی برای هدایت و تکامل بشریت معرفی می نماید.
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ

چرا قرآن به پیامبر اسلام می گوید استغفار کن؟



چرا قرآن به پیامبر اسلام می گوید استغفار کن؟


پاسخ کوتاه:

حقیقت صراط: خداوند متعال مى فرماید: (فَاصبِر اِنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ واستَغفِر لِذَنبِکَ وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ بِالعَشىِّ والاِبکـر )1; پس صبر کن که وعده خدا حق است و براى گناهت آمرزش بخواه و به سپاس پروردگارت، شامگاهان و بامدادان ستایشگر باش.   ( ادامه مطلب )

به عقیده شیعه، پیامبران و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) معصومند و از آغاز تولد تا هنگام مرگ، هیچ گاه گناه نکردند و خطا و سهو نیز در زندگانى آنان وجود نداشت. با این حال، یکى از سیره آنان، استغفار است. در روایت است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شبانه روزى هفتاد بار استغفار مى کرد.

افزون بر این، خداوند متعال به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: (استغفر لذنبک); براى گناهت استغفار کن.

در تبیین و تفسیر استغفار پیامبران چند دیدگاه ارائه شده است:

الف) به طور مسلم، پیامبر به خاطر مقام عصمت مرتکب گناهى نمى شود و این گونه تعبیرها در قرآن مجید در مورد ایشان و سایر پیامبران اشاره به گناهان نسبى است، زیرا گناه در یک تقسیم دو گونه است:

1. گناه مطلق: گاهى گناه مطلق و عمل گناه کار نافرمانى خداوند متعال است و واقعاً معصیتى صورت مى گیرد; یعنى حرامى انجام و یا واجبى ترک مى شود.

2. گناه نسبى: گاهى گناه، جنبه نسبى دارد; یعنى فرد، نه حرامى انجام داده و نه واجبى را ترک کرده است، ولى به خاطر مقام والایى که دارد، براى خود وظایفى فراتر از تکلیف انسان هاى معمولى معتقد است، از این رو غفلت هاى جزئى خود را گناهى بزرگ مى شمارد و عذرخواهى مى کند و یا خداوند از او مى خواهد عذرخواهى و درخواست استغفار کند; از همین جا گفته اند: (حسنات الأبرار سیئات المقربین); نیکى هاى ابرار براى اولیا و مقربان، گناه شمرده مى شود. افزون بر این، نفس استغفار محبوبیت ذاتى دارد و نشانه طهارت روح و تقرب شخص به خداوند است.

ب) استغفار پیامبر براى این است که بدین وسیله درجه و مقامش بالا رود و از این رو خداوند متعال به پیامبرش به دستور استغفار مى دهد.

ج) استغفار پیامبران براى آموزش به پیروان آنان است تا استغفار از گناه، برای مردم یک سنت و روش شود.

د) اسغفار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براى گناه امت است. آیه 19 سوره مبارکه «محمد» می فرماید:”فَاعلم أَنَّهُ لا إله إلّا الله و استَغفِرلِذَنبِکَ و للمومنین و المومناتِ و اللهُ یَعلَمُ مُتَقَلَبَکُم و مَثواکُم” پس بدان که هیچ معبودی جز الله نیست و برای گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان استغفار کن و خدا، رفت و آمد و آرمیدن شما را می داند[و به تمام حالات شما آگاه است]

هـ) حقیقت استغفار معصومان آن چیزى است که امام سجاد(علیه السلام) در مناجات ذاکرین فرموده است: (استغفرک من کل لذة بغیر ذکرک و من کل راحة بغیر انسک و من کل سرور بغیر قربک و من کل شغل بغیر طاعتک); از هر لذت و خوشى که غیر از یاد تو باشد آمرزش مى طلبم و از هر آسایشى به جز انس با تو و هر نشاطى جز مقام قرب تو و هر کارى غیر از طاعت تو عفو و آمرزش درخواست مى کنم. در واقع استغفار یک عبادت است، گرچه گناهی در کار نباشد.

ط) مراد، استغفار برای گناهانی است که مردم نسبت به پیامبر مرتکب شده اند.


جواب تفصیلی:

قرآن در مواردى به پیامبر دستور مى‏دهد که از خدا طلب مغفرت نماید، و در برخى از موارد کلمه «ذنب» را نیز بر آن اضافه مى‏کند مثلاً در سوره نساء آیه 106 مى‏فرماید:

«و استغفر الله ان الله کان غفوراً رحیماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاینده و رحیم است».

و در سوره غافر آیه 55 مى‏فرماید: «استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشى والابکار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او، تنزیه کن».

و در سوره محمد (ص) فرمان مى‏دهد که هم بر خود و هم افراد با ایمان طلب آمرزش کند آنجا که مى‏فرماید:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات والله یعلم متقلبکم و مثویکم».

«بدان خدایى جز او نیست و بر گناهت و افراد با ایمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از کارها و حرکات و سکنات شما آگاه است».

اکنون سؤال مى‏شود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پیامبر اکرم وفق مى‏دهد؟

پاسخ: آگاهى از مفاد این آیات با شناخت مسؤولیتهاى پیامبران و این که شخصیتهاى بزرگ، مسؤؤلیتهاى خطیرترى دارند، و از این جهت چه بسا ممکن است عملى از نظر خرد، در محیطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى که همان عمل نسبت به محیط دیگر داراى چنین حالتى نباشد، کاملا امکان‏پذیر است – و براى توضیح یادآور مى‏شویم:

دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمى‏شود، بلکه در کنار واجبات، مستحبات و در کنار محرمات،مکروهات نیز وجود دارد، واجب شرعى چیزى است که باید انجام شود و ترک آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چیزى است که باید ترک شود وانجام آن موجب عذاب است.

اما مستحبات و مکروهات در عین اینکه ترک، انجام آن، کیفر و موأخذه‏اى همراه ندارد، ولى گاهى شرایط به گونه‏اى مى‏شود که عقل و خرد آن را فرض و لازم مى‏شمارد. البته این سخن نه به این معنى است که مستحب، واجب و یا مکروه، حرام شرعى مى‏گردند – زیرا حدود و احکام الهى هیچ گاه تغییر نمى‏پذیرند – بلکه هدف این است که عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترک مکروه را لازم و ضرورى تلقى مى‏کند، و آن را در نزد خود یک نوع واجب قلمداد مى‏نماید و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارک اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهکار شمرده مى‏شود؛ درست است که انجام مستحبات و ترک مکروهات، مایه جمال و آرایش رفتار و کردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد، ولى گاهى خرد با توجه به یک رشته شرایط از قبیل علم و آگاهى بیشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤلیتهاى خطیرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترک محرمات، لازم مى‏شمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مى‏داند.

براى روشن شدن این حقیقت (که چه بسا رفتارى در محیط و شرائطى خاص، کار خوب و یا لااقل بى عیب تلقى مى‏گردد ولى همان کار در شرائط دیگرى عیب و مذموم شمرده مى‏شود) دو مثال مى‏آوریم:

1- زندگى یک انسان بیابانى را در نظر بگیرید که از آداب معاشرت فقط یک سرى آداب بسیط و ضرورى را مى‏داند، چنین افرادى به حکم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مى‏باشند و به خاطر همین دورى از تمدن نمى‏توان انتظار داشت که آداب و رسوم انسانى را کاملاً رعایت کند در حالى که از یک انسان شهرنشین، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار دیگرى است اگر او در رفتار و کردار خود، ظرافت‏هاى اخلاقى را رعایت نکند، کاملاً توبیخ مى‏شود و مورد نکوهش قرار مى‏گیرد.

در میان شهرنشینان، انتظار از یک فرد درس خوانده و تحصیل کرده، غیر از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانکه انتظار از ساکنان بخشها و شهرها غیر از انتظار از ساکنان مراکز استانها است. بنابراین کارهایى که افراد عادى انجام مى‏دهند، اگر یک فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبیح و زشت شمرده مى‏شود – ولذا – در محیطهاى نظامى، یک لحظه تأخیر، یک سخن خشن، یک حرکت نابجا، یک نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مى‏شود و انضباط نظامى ایجاب مى‏کند که فرد با تمام این ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل کند.

بنابراین هر چه مقام بزرگتر، و مسؤولیتها بیشتر باشد، تکالیف افزایش یافته و الزامات بیشتر مى‏شود.

2- حال عاشق دل بسته‏اى را در نظر بگیرید که با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم کم باشد – حتى اگر در آن لحظه به کارهاى ضرورى خود برسد – جرم و گناه شمرده مى‏شود، زیرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگى دارد و غفلت از او و توجه به غیر، از ارزش آن مى‏کاهد و اگر چنین کرد، براى جبران، باید راه توبه را در پیش گیرد.

بنابراین اشتغال به کارهاى ضرورى از خوردن و آشامیدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشکال است، ولى آنگاه که موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غیر او مى‏شود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و یا مصیبت زده از اکل و شرب، اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى که حافظ رمق آنان است اکتفا مى‏کنند.

با توجه به این مثالها مى‏توان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را که به معناى گناه است، تحدید کرد.

پیامبر گرامى به حکم آیات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانین الهى مصون و محفوظ مى‏باشد، و هرگز واجبى را ترک نمى‏کند و یا حرامى را مرتکب نمى‏شود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترک محرمات) خلاصه نمى‏گردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ایجاب مى‏کند که در وجود او لحظه‏اى انقطاع رخ ندهد و شایسته‏تر را بر شایسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام ربوبى را به نحو اکمل رعایت کند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعایت این وظایف عرفانى نشد و شایسته را بر شایسته‏تر، مقدم داشت و لحظه‏اى به غیر مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، یک چنین اعمالى در این شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مى‏شود که استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازین کتاب و سنت، جرم و گناه نیست.

هرگاه شأن نزول برخى از این آیات و یا قرائنى که در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گیرد، روشن مى‏گردد که استغفار به خاطر یکى از این امور بوده که عرفان و معرفت فوق‏العاده نبوى ایجاب مى‏کرد که او کار را به صورت دیگرى انجام دهد. این همان است که در اصطلاح مفسران به آن «ترک اولى»مى‏گویند.

اگر پیامبر گرامى در این آیات، به طلب مغفرت مأمور گردید، و یا پیامبران دیگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهیم و موسى همگى گویندگان کلمه «اغفر» شدند همگى به همین معنى هستند مثلاً:

حضرت نوح مى‏گوید: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بیتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدینم و آن کسى را که وارد خانه‏ام مى‏شود بیامرز».

حضرت ابراهیم مى‏گوید: «ربنا اغفرلی ولوالدى و للمؤمنین یوم یقوم الحساب» (ابراهیم /41):

بارالها! من و والدینم و مومنان را، روزى که حساب برپا مى‏شود، بیامرز».

حضرت موسى مى‏گوید: «خدایا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».

پیامبر گرامى مى‏فرماید: «سمعنا و اطعنا غفرا نک ربنا و الیک المصیر: شنیدم و اطاعت نمودم، خدایا خواهان مغفرت تو هستیم و به سوى توست بازگشت».

تمام این مغفرت‏ها، ناظر به جهتى است که بیان گردید، و هر انسانى هر چه هم از نظر کار و کوشش و سعى و تلاش براى کسب رضایت خدا در درجه استوار و بس ستوده‏اى باشد وقتى عمل و کار خود را با آن مقام مى‏سنجد، کار خود را شایسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مى‏نماید و پیوسته مى‏گوید: «ما عبدناک حق معرفتک».

مسلم در صحیح خود از فردى به نام مزنى نقل مى‏کند که پیامبر (ص) فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى الیوم ماة مرة 2 پرده‏هایى بر قلب من هجوم مى‏آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مى‏کنم».

مفسران حدیث در توضیح آن لطائفى را یاد کرده‏اند که به حق ظریف و زیبا است.

باز پیامبر طبق نقل مسلم در صحیح خود فرمود: «یا ایها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گردید، و من هر روز صد مرتبه توبه مى‏کنم».

ما در گذشته در کتاب پرسشها و پاسخها این مطلب را به نوعى مطرح کرده و از آن پاسخ داده‏ایم براى تکمیل مطلب آن را به گونه‏اى در این جا مى‏آوریم.

آیا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اینکه مى‏دانیم پیامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هیچ گاه از آنها گناه صادر نمى‏شود، در عین حال در برخى از دعاهایى که از آن بزرگواران رسیده است، دیده مى‏شود که آنان در ظاهر اقرار به گناه خود کرده و از پیشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خویش شده‏اند.

مثلاً در دعاى معروف «کمیل» على (ع) به پیشگاه خدا عرض مى‏کند:

«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتک العصم…. اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء… اللهم اغفرلى کل ذنب ادنبته و کل خطیئة اخطاتها».

«بار خدایا آن گناهان مرا که رابطه‏ام را از تو قطع مى‏کند ببخش بارالها هرگناه و خطائى که از من سر زده همه را بیامرز!…»

آیا منظور آنها از این تعبیرات، تنها مردم بوده که طرز مکالمه با خدا و طریق طلب آمرزش را یاد بگیرند، و یا آنکه حقیقت دیگرى در این نوع تعبیرات نهفته است؟

پاسخ: دانشمندان اسلامى از دیر زمانى به این ایراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفته‏اند که شاید روح همه آنها یک چیز باشد، و آن این است که گناه و معصیت، در اینگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه این که از قبیل گناهان مطلق و معمولى باشد.

توضیح اینکه: در تمام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى، تربیتى و دینى انتظاراتى که از افراد مختلف مى رود همه یکسان نیست.

ما از میان صدها مثالى که ممکن است براى روشن شدن این مطلب آورد، تنها به نمونه زیر اکتفا مى‏نماییم:

هنگامى که عده‏اى براى انجام یک خدمت اجتماعى پیشقدم مى‏شوند، و تصمیم مى‏گیرند مثلاً یک بیمارستان براى مستمندان بسازند، اگر یک کارگر و فرد معمولى که درآمدش براى مخارج خودش کافى نیست، مبلغ مختصرى به این کار کمک کند، بسیار شایان تقدیر است، اما اگر همین مبلغ را یک فرد بسیار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشایان تقدیر نیست، بلکه یک نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نیز ایجاد مى کند.یعنى: همان چیزى که نسبت به یک فرد، خدمت قابل تحسینى محسوب مى شد، از یک فرد دیگر، کارناپسندى شمرده مى شود با آنکه ازنظر قانونى چنین شخصى به هیچ وجه مرتکب حرام و خلافى نشده است.

دلیل این موضوع، همان طورى که در بالا تذکر داده شد، این است که انتظاراتى که از هر کس مى رود، بسته به امکانات او است یعنى: عقل او، دانش او، ایمان او، و بالاخره قدرت و توانائى او است.

اى بسا کارى که انجام آن از یکنفر، عین ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مى‏شود، اما از فرد دیگرى عین بى ادبى، خیانت، خلاف صمیمت، و کوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مى‏گردد.

اکنون با توجه به این حقیقت، موقعیت پیامبران و امامان را در نظر بگیریم و اعمال آنها را با آن موقعیت فوق‏العاده عظیم مقایسه نماییم.

آنها مستقیماً با مبدأ جهان هستى مربوط مى‏باشند و شعاع علم و دانش بى‏پایان، بر دلهاى آنها مى‏تابد، حقایق بسیارى بر آنها آشکار است که از دگران مخفى است، علم و ایمان و تقواى آنها در عالیترین درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازه‏اى به خدا نزدیکند که یک لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مى‏شود. بنابراین جاى تعجب نیست که افعالى که براى دیگران مباح یا مکروه شمرده مى‏شود، براى آنها «گناه» نامیده شود.

گناهانى که در آیات و سخنان پیشوایان بزرگ دینى، به آنها نسبت داده شده، و یا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمده‏اند، همه از این قبیل است یعنى: مقام و موقعیت معنوى آنها، علم و دانش و ایمان آنها، آن قدر برجسته است که یک غفلت جزئى، در یک کار ساده معمولى که باید توجه خاص و همیشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» * نیز ناظر به همین حقیقت است.

فیلسوف عالى قدر شیعه، خواجه نصیرالدین طوسى نیز در یکى از کتابهاى خود پاسخ فوق را این طور توضیح مى‏دهد:

«هرگاه کسى مرتکب کار حرامى شود، و یا امر واجبى را ترک کند، معصیتکار است و باید توبه کند، این نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است. ولى مستحب را ترک کند و کارهاى مکروه را بجا آورد، این نیز نوعى گناه شمرده مى‏شود و باید از آن توبه نماید، این نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است که از گناه قسم اول معصومند.

گناهانى که در قرآن و روایات به برخى از انبیاء گذشته مانند: آدم، موسى، یونس… نسبت داده شده از این نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه کسى التفات به غیر خدا پیدا کند و با اشتغال به امور دنیا از توجه به خدا آنى غافل شود این نیز براى اهل حقیقت، نوعى گناه به شمار مى‏آید و بایستى از آن توبه کند و از خدا براى آن طلب آمرزش نماید.

پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دین ما که در دعاها اقرار به گناهان خود کرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواسته‏اند، گناهان آنان، از این نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم.

بد نیست براى تکمیل این پاسخ، موضوعى را که دانشمند بزرگوار شیعه، مرحوم «على بن عیسى اربلى» در جلد سوم کتاب نفیس «کشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بیان تاریخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (ع) نوشته در اینجا نقل نماییم:

او مى نویسد: امام هفتم، دعایى دارد که آن را هنگام سجده شکر مى‏خوانده و در آن اقرار به انواع گناه کرده و از خدا پوزش خواسته است.

من هنگامى که آن دعا را دیدم در فهم معناى آن، زیاد فکر کردم و با خود گفتم چگونه از کسى که شیعه عقیده به عصمت او دارد اینگونه کلماتى که اقرار به انواع گناهان است صادر مى‏شود؟ هر چند که فکر کردم فکرم به جایى‏نرسید تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدین ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در یکجا بودیم، این مشکل را از او پرسیدم او فرمود:

«مؤید الدین علقمى وزیر، همین سؤال را چندى پیش از من کرد، و من در جواب او گفتم، این نوع دعاها براى تعلیم مردم بوده است».

من بعد از این پاسخ، کمى فکر کردم و با خود گفتم: آخر، این دعا را حضرت موسى بن جعفر (ع) در سجده‏هاى نیمه شب خود مى‏خواند و در آن ساعتها کسى کنارش نبوده تا منظورش تعلیم آنها باشد؟ مدتى از این واقعه گذشت، روزى «مؤید الدین محمد بن علقمى وزیر» همین سؤال را از من کرد، و من همان پاسخ اول و ایرادى را که به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه کردم که شاید معناى صحیح این دعا جز این نباشد که حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد. ولى بیان «ابن طاووس» مشکل من را حل نکرد و این عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (ع) مشکلم حل شد، و پاسخ صحیح آن را یافتم که اینک براى شما مى‏نویسم:

اوقات پیامبران و ائمه (ع) مشغول به ذکر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنه همیشه، همچنانکه معصوم فرموده‏است: خدا را آنچنان عبادت کن مثل اینکه تو او را مى‏بینى، که اگر تو او را نبینى، او تو را مى‏بیند، مراقب این حقیقتند.

آنها همیشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، که هرگاه لحظه‏اى از این حالت غافل شوند، و کارهاى مباحى از قبیل خوردن و آشامیدن آنها را از این حالت توجه باز دارد آنها همین مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مى‏دانند، و از خدا طلب آمرزش مى‏نمایند.

و گفته پیامبر اسلام که فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعین مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» و نظایر اینها اشاره به همین واقعیت است که ما توضیح دادیم.»

عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است؟

سؤال: آیه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر این که گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند که در جنگ تبوک شرکت نکنند، و پیامبر نیز عذر آنان را به ظاهر پذیرفت و اجازه داد.

در این موقع وحى قرآن، پیامبر را چنین مورد خطاب قرار داد:

«عفا الله عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین» (توبه /43)

«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پیش از آنکه راستگویان را از دروغگویان بشناسى؟»

محل پرستش در آیه دو مورد است:

الف: «عفا الله عنک» و عفو با عصمت سازگار نیست.

ب: «لم اذنت لهم» که لحن توبیخ و عتاب دارد.

پاسخ: درباره پرسش نخست یادآور مى شویم که جمله «عفا الله عنک» را مى‏توان به دو نحو معنى کرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى باید دید قرینه، کدام یک از دو معنى را معین مى کند:

1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته یعنى خدا تو را بخشید چنانکه مى‏گوئیم «نصر زید عمراً: زید عمرو را کمک کرد».

2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلکه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، یعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ایدک الله» خدا تو را کمک کند».

بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در این صورت در نظر برخى سخن تلویحاً دلالت مى‏کند که از مخاطب رفتارى سر زده بود که مشمول عفو الهى شد.

ولى این نظر کاملاً بى‏پایه است زیرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بى‏نیاز از عفو الهى نمى‏داند و «آنان که غنى‏ترند محتاج‏ترند» و «هر که بامش بیش برفش بیشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤولیت خود و بزرگى مقام ربوبى مى‏نگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختیار به تضرع در مى‏آیند و مى‏گویند: «ما عبدناک حق عبادتک: ما تو را آن طور که شایسته است عبادت نکردیم».

اگرمعصیت بندگان عادى نیاز به درخواست عفو الهى دارد ترک اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بى‏نیاز از عفو نیست.

بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست یعنى خدا تو را ببخشد، و یا تو را رحمت کند. یک چنین درخواستها درباره هیچ فردى دلیل بر صدور خلاف و گناه از او نیست تا چه رسد به نبى گرامى، زیرا:

چنین درخواستى در مقام احترام و تکریم و توقیر و بزرگداشت افراد به کار مى‏رود و هرگز ملازم با صدور معصیت و گناه از طرف نمى‏باشد و لذا اگر ما به کسى بگوئیم: «غفر الله لک» حتما مفاد آن این نیست که آن شخص دچار گناه بوده و هم اکنون مذنب و گنهکار است و باید در حق او چنین دعائى کرد.

با این بیان روشن گردید که آیه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نیست و ظاهر آیه این است که این جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تکریم پیامبر گرامى پاسخ مورد دوم نیز واضح است زیرا درست است که لحن آیه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترک اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعلیلى است. که پس از این جمله آمده.

توضیح اینکه: گروه منافق که ازپیامبر اجازه گرفتند که در جهاد تبوک شرکت نکنند و پیامبر نیز اجازه داد، داراى دو ویژگى بودند:

الف: آنان خواه پیامبر اجازه مى‏داد، یا اجازه نمى‏داد هرگز در جهاد شرکت نمى‏کردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حریم چیز دیگرى نبود آیه یاد شده در زیر (علاوه بر جمله «و تعلم الکاذبین» در خود آیه مورد بحث) بر این مطلب گواهى مى‏دهد.

«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (توبه /46)

«اگر آنان راست مى‏گفتند و بناى رفتن به میدان جهاد داشتند، وسیله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند، ولى خدا حرکت آنها را مکروه داشت و از شرکت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدین (مانند افراد کودک و پیر و بیمار» بنشینید».

آیه به روشنى مى‏رساند که آنان در فکر شرکت در جهاد نبودند و اصلا چنین تصمیمى نداشتند، در این صورت، استجازه چنین گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم کردن چیز دیگرى نبوده است.

ب: این گروه بر فرض شرکت در جهاد نه تنها گرهى ازکار نمى‏گشودند، بلکه جز اضطراب و تردید چیزى نمى‏افزودند چنانکه مى‏فرماید:

«لو خرجوا فیکم مازادوکم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لکم یبغونکم الفقتنة و فیکم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین» (توبه /47).

«اگر همراه شما خارج مى‏شدند، جز شک و تردید نمى‏افزودند و در میان شما به فتنه انگیزى مى‏پرداختند و در میان شما افراد دهن بین است که پذیراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».

بنابراین، پذیرفتن استجازه گروهى که یا قصد شرکت در جهاد نداشتند و بر فرض شرکت جز ضرر چیزى نصیب اسلام و مسلمانان نمى‏کردند، مصلحتى را تقویت نمى‏کند، تنها چیزى که با پذیرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پیامبر بود، که اگر اجازه نمى‏داد و آنها شرکت نمى‏کردند، سرانجام مشت دروغین آنها باز مى‏شد و او و مسلمانان به ماهیت آنها زودتر پى مى‏بردند چنانکه مى‏فرماید:

«لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگویان، به روشنى بشناسى» و تقویت یک چنین مصلح با توجه به آن دو ویژگى و سوگندهاى فراوانى که منافقان مى‏خوردند، جز ترک اولى، چیز دیگرى نمى‏تواند باشد.

بلکه مى‏توان گفت در این مورد حتى ترک اولائى نیز صورت نپذیرفته است و آیه هدف دیگرى را تعقیب مى‏کند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آیه مى‏خواهد بگوید: اى پیامبر خدا؛ چرا تا این حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حیا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهیت کثیف دشمنانت بر تو آشکار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟

هدف از این خطابهاى تند بیان ماهیت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزیزترین افراد که به حکم عواطف بى پایان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف این نوع سخن گفتن را کسى مى‏فهمد که از شیوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزیز آگاه باشد.

در اینجا ذکر این نکته را لازم مى‏دانیم: درست است که پیامبر از این طریق از شناسائى دشمن خود محروم گردید اما او از دو راه دیگرى مى‏توانست منافقان را از مؤمنان راستگویان را ازدروغگویان تمیز دهد:

الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق کاملاً با یک فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از این طریق پیامبر (ص) مى‏توانست آنان را بشناسد چنانکه مى‏فرماید:

«ولو نشاء لارینا کهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم» (محمد /30)

«اگر بخواهیم آنان را نشان تو مى‏دهیم تا آنان را با قیافه‏هاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مى‏شناسى، خدا از کارهاى شما آگاه است».

ب: از طریق آگاهى سوم، یعنى علم غیب که نه علم حس است و نه عقلى و این حقیقت در آیه یاد شده وارد شده است:

«ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشاء» (آل عمران /179).

«ممکن نیست که خدا افراد با ایمان را به آن صورتى که هم اکنون هستند واگذارد، تا ناپاک را از پاک جدا سازد، ممکن نیست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح کند، ولى آن دست از رسولان را که بخواهد بر این اسرار آگاه مى‏سازد».

این آیه با در نظر گرفتن آغاز و پایان آن مى‏رساند که خداوند رسولان خود را از حقیت این دو گروه (منافق و مؤمن) از طریق علم غیب آگاه مى‏سازد، بنابراین اگر پیامبر از این طریق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه دیگر، آنها را مى‏شناسد، تنها چیزى که از دست رفت و قابل جبران نبود، این بود که افراد با ایمان از شناسائى آنها محروم شدند و این چیزى نیست که آن را بتوان گناه نامید.



نوشته شده توسط elaheh solimani
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

حقیقت صراط

حقیقت صراط: خدای متعال در سوره های متعددی از قرآن کریم با اشاره به مسأله مهم هدایت ، مردم را به روی آوردن به صراط مستقیم دعوت می کند و آن را ضرورتی برای هدایت و تکامل بشریت معرفی می نماید.

مترجم سایت

حقیقت صراط

صراط بهشت ، ظهور قابليت‌ها در قيامت است

پس‌ رسيدن‌ به‌ بهشتِ فعليّت‌، يعني‌ بهشتِ بعد از طيّ عالم‌ برزخ‌ در قيامت‌، بعد از امتحانات‌ در دنيا بوده‌؛ و هر كس‌ امتحانانش‌ بهتر و نتيجه‌اش‌ عاليتر باشد، به‌ صراط‌ مستقيم‌ نزديكتر و به‌ راه‌ و روش‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ مناسب‌تر و ملايم‌تر است‌.

اصحاب‌ اليمين‌: يعني‌ سعادتمندان‌ و نيكاني‌ كه‌ كارهاي‌ خوب‌ انجام‌ ميداده‌اند و از زشتي‌ها پرهيز مي‌نموده‌اند، ولي‌ نتوانسته‌اند ريشه علاقۀ به‌ دنيا و ماسِوَی‌ الله‌ را در وجودشان‌ بسوزانند. و منظور از «دنيا» غير خداست‌؛ هر چه‌ باشد، و هر مقام‌ و درجه‌ و فضيلتي‌ بوده‌ باشد.

غير خدا هر چه‌ هست‌ دنياست‌، گرچه‌ بهشت‌ و مقام‌ باشد. زيرا دنيا يعني‌ حيات‌ دانيه‌؛ و كسي‌ كه‌ منظور و مقصودش‌ مقصور و محصور در ذات‌ اقدس‌ حضرت‌ احديّت‌ نبوده‌ باشد، در زندگي‌ پس‌ زيست‌ ميكند گر چه‌ داراي‌ فضائل‌ و مكارمي‌ هم‌ بوده‌ باشد.

اصحاب‌ اليمين‌ از روي‌ جهنّم‌ عبور ميكنند؛ و چون‌ حقيقت‌ آتش‌ را درنيافته‌اند و بدان‌ در دنيا قدري‌ نزديك‌ شده‌اند، مانند شخص‌ سواره‌ و يا پياده‌ هستند كه‌ از ديدن‌ مناظر دوزخ‌ در وقت‌ عبور در دهشت‌ است‌ و از حرارت‌ و هواي‌ نامطبوع‌ آن‌ قدري‌ ناراحت‌ است‌.

 


p30web

جدول پخش ورزش از تلویزیون

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران

ابزار هدايت به بالاي صفجه

یوزر و پسورد 32

الکسا

ابزار وبلاگ



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
بایگانی
کلمات کلیدی

فرق بین مُخلِص و مُخلَص چیست؟

فرا رسیدن سالروز اربعین حسینی(ع)

دلیل بزرگداشت اربعین حسینی چیست‌؟

آیا یهودیان و مسیحیان به بهشت می‌روند؟

چرا دعاهایمان مستجاب نمیشود ؟

واژه ای زیبا در آیة الکرسی

سه گروه که خدا به آنها لبخند می زند!

این افراد در قیامت اژدهایی به گردنشان آویزان است!

آشنایی با توصیه‌های معنوی برای شب یلدا

3 توصیه قرآن کریم برای دولت اعتدال

پنج دستورالعمل برای انسانیت

8 عذاب روحی جهنمیان !

نعل اسب از خرافه تا واقعیت !؟+عکس

بهترین راه به جای توبه کردن چیست؟

5 تکنیک برای دوستی‌های عمیق‌تر در اسلام

رسالت نهج البلاغه چیست؟

محبوب‌ترین بنده خدا در کلام امام علی(ع)

اهمیت عدد چهل در متون دینی

خشت آخر خانه نبوت

اربعین حسینی

22شرط برای حفظ قرآن

جدول تمام مراسمات اربعین حسینی : جدول

یک اربعین اسیر بلایم

اسیر عشق

نمونه هایی از غلو درباره امام حسین(ع)

اعمال روز اربعین + متن کامل زیارت

آیه‌ای که امام حسین(ع) در راه کربلا خواند

فرازی از زیارت اربعین

آیاتی در مورد هدایت

40 پاداش باورنکردنی برای یک زیارت

نویسندگان
آخرین نظرات

مجله نایت پلاس


دریافت کد مجله

کد اخبار

کد اخبار

کد اخبار

کد اخبار

کد اخبار

چرا قرآن به پیامبر اسلام می گوید استغفار کن؟

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ


چرا قرآن به پیامبر اسلام می گوید استغفار کن؟


پاسخ کوتاه:

حقیقت صراط: خداوند متعال مى فرماید: (فَاصبِر اِنَّ وعدَ اللّهِ حَقٌّ واستَغفِر لِذَنبِکَ وسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ بِالعَشىِّ والاِبکـر )1; پس صبر کن که وعده خدا حق است و براى گناهت آمرزش بخواه و به سپاس پروردگارت، شامگاهان و بامدادان ستایشگر باش.   ( ادامه مطلب )

به عقیده شیعه، پیامبران و پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان(علیهم السلام) معصومند و از آغاز تولد تا هنگام مرگ، هیچ گاه گناه نکردند و خطا و سهو نیز در زندگانى آنان وجود نداشت. با این حال، یکى از سیره آنان، استغفار است. در روایت است که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) شبانه روزى هفتاد بار استغفار مى کرد.

افزون بر این، خداوند متعال به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: (استغفر لذنبک); براى گناهت استغفار کن.

در تبیین و تفسیر استغفار پیامبران چند دیدگاه ارائه شده است:

الف) به طور مسلم، پیامبر به خاطر مقام عصمت مرتکب گناهى نمى شود و این گونه تعبیرها در قرآن مجید در مورد ایشان و سایر پیامبران اشاره به گناهان نسبى است، زیرا گناه در یک تقسیم دو گونه است:

1. گناه مطلق: گاهى گناه مطلق و عمل گناه کار نافرمانى خداوند متعال است و واقعاً معصیتى صورت مى گیرد; یعنى حرامى انجام و یا واجبى ترک مى شود.

2. گناه نسبى: گاهى گناه، جنبه نسبى دارد; یعنى فرد، نه حرامى انجام داده و نه واجبى را ترک کرده است، ولى به خاطر مقام والایى که دارد، براى خود وظایفى فراتر از تکلیف انسان هاى معمولى معتقد است، از این رو غفلت هاى جزئى خود را گناهى بزرگ مى شمارد و عذرخواهى مى کند و یا خداوند از او مى خواهد عذرخواهى و درخواست استغفار کند; از همین جا گفته اند: (حسنات الأبرار سیئات المقربین); نیکى هاى ابرار براى اولیا و مقربان، گناه شمرده مى شود. افزون بر این، نفس استغفار محبوبیت ذاتى دارد و نشانه طهارت روح و تقرب شخص به خداوند است.

ب) استغفار پیامبر براى این است که بدین وسیله درجه و مقامش بالا رود و از این رو خداوند متعال به پیامبرش به دستور استغفار مى دهد.

ج) استغفار پیامبران براى آموزش به پیروان آنان است تا استغفار از گناه، برای مردم یک سنت و روش شود.

د) اسغفار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) براى گناه امت است. آیه 19 سوره مبارکه «محمد» می فرماید:”فَاعلم أَنَّهُ لا إله إلّا الله و استَغفِرلِذَنبِکَ و للمومنین و المومناتِ و اللهُ یَعلَمُ مُتَقَلَبَکُم و مَثواکُم” پس بدان که هیچ معبودی جز الله نیست و برای گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان استغفار کن و خدا، رفت و آمد و آرمیدن شما را می داند[و به تمام حالات شما آگاه است]

هـ) حقیقت استغفار معصومان آن چیزى است که امام سجاد(علیه السلام) در مناجات ذاکرین فرموده است: (استغفرک من کل لذة بغیر ذکرک و من کل راحة بغیر انسک و من کل سرور بغیر قربک و من کل شغل بغیر طاعتک); از هر لذت و خوشى که غیر از یاد تو باشد آمرزش مى طلبم و از هر آسایشى به جز انس با تو و هر نشاطى جز مقام قرب تو و هر کارى غیر از طاعت تو عفو و آمرزش درخواست مى کنم. در واقع استغفار یک عبادت است، گرچه گناهی در کار نباشد.

ط) مراد، استغفار برای گناهانی است که مردم نسبت به پیامبر مرتکب شده اند.


جواب تفصیلی:

قرآن در مواردى به پیامبر دستور مى‏دهد که از خدا طلب مغفرت نماید، و در برخى از موارد کلمه «ذنب» را نیز بر آن اضافه مى‏کند مثلاً در سوره نساء آیه 106 مى‏فرماید:

«و استغفر الله ان الله کان غفوراً رحیماً: از خدا مغفرت بخواه، خدا بخشاینده و رحیم است».

و در سوره غافر آیه 55 مى‏فرماید: «استغفر لذنبک و سبح بحمد ربک بالعشى والابکار: براى گناهت طلب مغفرت نما، و خدا را عصر گاهان و صبح گاهان باثناى او، تنزیه کن».

و در سوره محمد (ص) فرمان مى‏دهد که هم بر خود و هم افراد با ایمان طلب آمرزش کند آنجا که مى‏فرماید:
«فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات والله یعلم متقلبکم و مثویکم».

«بدان خدایى جز او نیست و بر گناهت و افراد با ایمان از مرد و زن طلب مغفرت بنما خدا از کارها و حرکات و سکنات شما آگاه است».

اکنون سؤال مى‏شود چگونه دستور طلب مغفرت با عصمت پیامبر اکرم وفق مى‏دهد؟

پاسخ: آگاهى از مفاد این آیات با شناخت مسؤولیتهاى پیامبران و این که شخصیتهاى بزرگ، مسؤؤلیتهاى خطیرترى دارند، و از این جهت چه بسا ممکن است عملى از نظر خرد، در محیطى جرم و گناه شمرده شود، در حالى که همان عمل نسبت به محیط دیگر داراى چنین حالتى نباشد، کاملا امکان‏پذیر است – و براى توضیح یادآور مى‏شویم:

دستورهاى الهى در واجبات و محرمات منحصر نمى‏شود، بلکه در کنار واجبات، مستحبات و در کنار محرمات،مکروهات نیز وجود دارد، واجب شرعى چیزى است که باید انجام شود و ترک آن موجب مؤاخذه و استحقاق عقاب دارد و حرام شرعى چیزى است که باید ترک شود وانجام آن موجب عذاب است.

اما مستحبات و مکروهات در عین اینکه ترک، انجام آن، کیفر و موأخذه‏اى همراه ندارد، ولى گاهى شرایط به گونه‏اى مى‏شود که عقل و خرد آن را فرض و لازم مى‏شمارد. البته این سخن نه به این معنى است که مستحب، واجب و یا مکروه، حرام شرعى مى‏گردند – زیرا حدود و احکام الهى هیچ گاه تغییر نمى‏پذیرند – بلکه هدف این است که عقل و خرد، با توجه به آن شرائط، انجام مندوب و ترک مکروه را لازم و ضرورى تلقى مى‏کند، و آن را در نزد خود یک نوع واجب قلمداد مى‏نماید و اگر شخصى در آن شرائط به نداى خرد گوش ندهد، در اصطلاح شرع«تارک اولى» و در نزد خرد، مذنب و گنهکار شمرده مى‏شود؛ درست است که انجام مستحبات و ترک مکروهات، مایه جمال و آرایش رفتار و کردار است، و مخالفت با آنها پى آمدى دربر ندارد، ولى گاهى خرد با توجه به یک رشته شرایط از قبیل علم و آگاهى بیشتر به مقام آمر و فرمانده، و داشتن مسؤلیتهاى خطیرتر، عمل به آنها را بسان عمل به فرائض و ترک محرمات، لازم مى‏شمارد و در صورت مخالفت، خود را ملزم به اظهار پوزش و طلب غفران مى‏داند.

براى روشن شدن این حقیقت (که چه بسا رفتارى در محیط و شرائطى خاص، کار خوب و یا لااقل بى عیب تلقى مى‏گردد ولى همان کار در شرائط دیگرى عیب و مذموم شمرده مى‏شود) دو مثال مى‏آوریم:

1- زندگى یک انسان بیابانى را در نظر بگیرید که از آداب معاشرت فقط یک سرى آداب بسیط و ضرورى را مى‏داند، چنین افرادى به حکم دور بودن از تمدن و سواد اعظم، از آداب و رسوم انسانى دور مى‏باشند و به خاطر همین دورى از تمدن نمى‏توان انتظار داشت که آداب و رسوم انسانى را کاملاً رعایت کند در حالى که از یک انسان شهرنشین، و بزرگ شده در سواد اعظم انتظار دیگرى است اگر او در رفتار و کردار خود، ظرافت‏هاى اخلاقى را رعایت نکند، کاملاً توبیخ مى‏شود و مورد نکوهش قرار مى‏گیرد.

در میان شهرنشینان، انتظار از یک فرد درس خوانده و تحصیل کرده، غیر از انتظار از افرادى عادى و معمولى است همچنانکه انتظار از ساکنان بخشها و شهرها غیر از انتظار از ساکنان مراکز استانها است. بنابراین کارهایى که افراد عادى انجام مى‏دهند، اگر یک فرد فوق العاده آن را انجام داد، قبیح و زشت شمرده مى‏شود – ولذا – در محیطهاى نظامى، یک لحظه تأخیر، یک سخن خشن، یک حرکت نابجا، یک نگاه نامحسوس به چپ و راست، ذنب و گناه شمرده مى‏شود و انضباط نظامى ایجاب مى‏کند که فرد با تمام این ظرائف و دقائق آشنا گردد و به آنها عمل کند.

بنابراین هر چه مقام بزرگتر، و مسؤولیتها بیشتر باشد، تکالیف افزایش یافته و الزامات بیشتر مى‏شود.

2- حال عاشق دل بسته‏اى را در نظر بگیرید که با تمام ذرات وجود خود وابسته به معشوق است ولى غفلت او در مورد علاقه هر چه هم کم باشد – حتى اگر در آن لحظه به کارهاى ضرورى خود برسد – جرم و گناه شمرده مى‏شود، زیرا ارزش عشق، به استمرار توجه، بسستگى دارد و غفلت از او و توجه به غیر، از ارزش آن مى‏کاهد و اگر چنین کرد، براى جبران، باید راه توبه را در پیش گیرد.

بنابراین اشتغال به کارهاى ضرورى از خوردن و آشامیدن، هر چند، ذاتاً مطلوب و بدون اشکال است، ولى آنگاه که موجب انقطاع از معشوق و اشتغال به غیر او مى‏شود، در قاموس عشق ذنب و گناه است! و لذا افراد عاشق و یا مصیبت زده از اکل و شرب، اعراض نموده و به مقدار بس ضرورى که حافظ رمق آنان است اکتفا مى‏کنند.

با توجه به این مثالها مى‏توان هدف از «استغفارها» را به دست آورد، و مصداق «ذنب» را که به معناى گناه است، تحدید کرد.

پیامبر گرامى به حکم آیات عصمت، از هر نوع مخالفت با قوانین الهى مصون و محفوظ مى‏باشد، و هرگز واجبى را ترک نمى‏کند و یا حرامى را مرتکب نمى‏شود ولى وظائف عرفانى و اخلاقى او در دو مطلب (عمل به واجبات و ترک محرمات) خلاصه نمى‏گردد و مقتضاى عرفان و معرفت او نسبت به مقام ربوبى ایجاب مى‏کند که در وجود او لحظه‏اى انقطاع رخ ندهد و شایسته‏تر را بر شایسته مقدم بدارد، و آداب و شؤون مقام ربوبى را به نحو اکمل رعایت کند، هرگاه او به مقتضاى عنصر بشرى در موردى موفق به رعایت این وظایف عرفانى نشد و شایسته را بر شایسته‏تر، مقدم داشت و لحظه‏اى به غیر مقام ربوبى پرداخت و در او نوعى انقطاع رخ داد، یک چنین اعمالى در این شرائط در منطق عرفان جرم و گناهى محسوب مى‏شود که استغفار و انابه لازم دارد، هر چند در منطق شرع و با توجه به موازین کتاب و سنت، جرم و گناه نیست.

هرگاه شأن نزول برخى از این آیات و یا قرائنى که در اطراف آنها وجود دارد، مورد دقت قرار گیرد، روشن مى‏گردد که استغفار به خاطر یکى از این امور بوده که عرفان و معرفت فوق‏العاده نبوى ایجاب مى‏کرد که او کار را به صورت دیگرى انجام دهد. این همان است که در اصطلاح مفسران به آن «ترک اولى»مى‏گویند.

اگر پیامبر گرامى در این آیات، به طلب مغفرت مأمور گردید، و یا پیامبران دیگر شخصا به طلب مغفرت برخاسته و نوح و ابراهیم و موسى همگى گویندگان کلمه «اغفر» شدند همگى به همین معنى هستند مثلاً:

حضرت نوح مى‏گوید: «رب اغفرلى ولوالدى و لمن دخل بیتى مؤمنا» (نوح /28): پرورگارا من و والدینم و آن کسى را که وارد خانه‏ام مى‏شود بیامرز».

حضرت ابراهیم مى‏گوید: «ربنا اغفرلی ولوالدى و للمؤمنین یوم یقوم الحساب» (ابراهیم /41):

بارالها! من و والدینم و مومنان را، روزى که حساب برپا مى‏شود، بیامرز».

حضرت موسى مى‏گوید: «خدایا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خود وارد ساز».

پیامبر گرامى مى‏فرماید: «سمعنا و اطعنا غفرا نک ربنا و الیک المصیر: شنیدم و اطاعت نمودم، خدایا خواهان مغفرت تو هستیم و به سوى توست بازگشت».

تمام این مغفرت‏ها، ناظر به جهتى است که بیان گردید، و هر انسانى هر چه هم از نظر کار و کوشش و سعى و تلاش براى کسب رضایت خدا در درجه استوار و بس ستوده‏اى باشد وقتى عمل و کار خود را با آن مقام مى‏سنجد، کار خود را شایسته مقام ربوبى ندنسته و به قصور خود اعتراف مى‏نماید و پیوسته مى‏گوید: «ما عبدناک حق معرفتک».

مسلم در صحیح خود از فردى به نام مزنى نقل مى‏کند که پیامبر (ص) فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله فى الیوم ماة مرة 2 پرده‏هایى بر قلب من هجوم مى‏آورد، و من هر روز صد مرتبه استغفار مى‏کنم».

مفسران حدیث در توضیح آن لطائفى را یاد کرده‏اند که به حق ظریف و زیبا است.

باز پیامبر طبق نقل مسلم در صحیح خود فرمود: «یا ایها الناس توبوا الى الله فانى اتوب الى الله ماة مرة» اى مردم به سوى خدا باز گردید، و من هر روز صد مرتبه توبه مى‏کنم».

ما در گذشته در کتاب پرسشها و پاسخها این مطلب را به نوعى مطرح کرده و از آن پاسخ داده‏ایم براى تکمیل مطلب آن را به گونه‏اى در این جا مى‏آوریم.

آیا استغفار با معصوم بودن منافات دارد؟ با اینکه مى‏دانیم پیامبر و امامان (ع) معصوم از گناه هستند و هیچ گاه از آنها گناه صادر نمى‏شود، در عین حال در برخى از دعاهایى که از آن بزرگواران رسیده است، دیده مى‏شود که آنان در ظاهر اقرار به گناه خود کرده و از پیشگاه پروردگار، خواستار آمرزش گناهان خویش شده‏اند.

مثلاً در دعاى معروف «کمیل» على (ع) به پیشگاه خدا عرض مى‏کند:

«اللهم اغفرلى الذنوب التى تهتک العصم…. اللهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء… اللهم اغفرلى کل ذنب ادنبته و کل خطیئة اخطاتها».

«بار خدایا آن گناهان مرا که رابطه‏ام را از تو قطع مى‏کند ببخش بارالها هرگناه و خطائى که از من سر زده همه را بیامرز!…»

آیا منظور آنها از این تعبیرات، تنها مردم بوده که طرز مکالمه با خدا و طریق طلب آمرزش را یاد بگیرند، و یا آنکه حقیقت دیگرى در این نوع تعبیرات نهفته است؟

پاسخ: دانشمندان اسلامى از دیر زمانى به این ایراد، توجه داشت و پاسخهاى گوناگون به آن گفته‏اند که شاید روح همه آنها یک چیز باشد، و آن این است که گناه و معصیت، در اینگونه موارد، همه جنبه نسبى دارد، نه این که از قبیل گناهان مطلق و معمولى باشد.

توضیح اینکه: در تمام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى، تربیتى و دینى انتظاراتى که از افراد مختلف مى رود همه یکسان نیست.

ما از میان صدها مثالى که ممکن است براى روشن شدن این مطلب آورد، تنها به نمونه زیر اکتفا مى‏نماییم:

هنگامى که عده‏اى براى انجام یک خدمت اجتماعى پیشقدم مى‏شوند، و تصمیم مى‏گیرند مثلاً یک بیمارستان براى مستمندان بسازند، اگر یک کارگر و فرد معمولى که درآمدش براى مخارج خودش کافى نیست، مبلغ مختصرى به این کار کمک کند، بسیار شایان تقدیر است، اما اگر همین مبلغ را یک فرد بسیار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنهاشایان تقدیر نیست، بلکه یک نوع نفرت و ناراحتى و انزجار نیز ایجاد مى کند.یعنى: همان چیزى که نسبت به یک فرد، خدمت قابل تحسینى محسوب مى شد، از یک فرد دیگر، کارناپسندى شمرده مى شود با آنکه ازنظر قانونى چنین شخصى به هیچ وجه مرتکب حرام و خلافى نشده است.

دلیل این موضوع، همان طورى که در بالا تذکر داده شد، این است که انتظاراتى که از هر کس مى رود، بسته به امکانات او است یعنى: عقل او، دانش او، ایمان او، و بالاخره قدرت و توانائى او است.

اى بسا کارى که انجام آن از یکنفر، عین ادب، خدمت، محبت و عبادت، شمرده مى‏شود، اما از فرد دیگرى عین بى ادبى، خیانت، خلاف صمیمت، و کوتاهى دربندگى و اطاعت محسبوب مى‏گردد.

اکنون با توجه به این حقیقت، موقعیت پیامبران و امامان را در نظر بگیریم و اعمال آنها را با آن موقعیت فوق‏العاده عظیم مقایسه نماییم.

آنها مستقیماً با مبدأ جهان هستى مربوط مى‏باشند و شعاع علم و دانش بى‏پایان، بر دلهاى آنها مى‏تابد، حقایق بسیارى بر آنها آشکار است که از دگران مخفى است، علم و ایمان و تقواى آنها در عالیترین درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازه‏اى به خدا نزدیکند که یک لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مى‏شود. بنابراین جاى تعجب نیست که افعالى که براى دیگران مباح یا مکروه شمرده مى‏شود، براى آنها «گناه» نامیده شود.

گناهانى که در آیات و سخنان پیشوایان بزرگ دینى، به آنها نسبت داده شده، و یا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمده‏اند، همه از این قبیل است یعنى: مقام و موقعیت معنوى آنها، علم و دانش و ایمان آنها، آن قدر برجسته است که یک غفلت جزئى، در یک کار ساده معمولى که باید توجه خاص و همیشگى به خداوند داشته باشند «گناه» شمرده شده است و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» * نیز ناظر به همین حقیقت است.

فیلسوف عالى قدر شیعه، خواجه نصیرالدین طوسى نیز در یکى از کتابهاى خود پاسخ فوق را این طور توضیح مى‏دهد:

«هرگاه کسى مرتکب کار حرامى شود، و یا امر واجبى را ترک کند، معصیتکار است و باید توبه کند، این نوع گناه و توبه مربوط به افراد عادى و معمولى است. ولى مستحب را ترک کند و کارهاى مکروه را بجا آورد، این نیز نوعى گناه شمرده مى‏شود و باید از آن توبه نماید، این نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است که از گناه قسم اول معصومند.

گناهانى که در قرآن و روایات به برخى از انبیاء گذشته مانند: آدم، موسى، یونس… نسبت داده شده از این نوع گناهان است نه از نوع اول، و هرگاه کسى التفات به غیر خدا پیدا کند و با اشتغال به امور دنیا از توجه به خدا آنى غافل شود این نیز براى اهل حقیقت، نوعى گناه به شمار مى‏آید و بایستى از آن توبه کند و از خدا براى آن طلب آمرزش نماید.

پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دین ما که در دعاها اقرار به گناهان خود کرده و ازخدا آمرزش و بخشش خواسته‏اند، گناهان آنان، از این نوع گناهان است، نه از نوع اول و دوم.

بد نیست براى تکمیل این پاسخ، موضوعى را که دانشمند بزرگوار شیعه، مرحوم «على بن عیسى اربلى» در جلد سوم کتاب نفیس «کشف الغمه فى معرفة الائمه» ضمن بیان تاریخ زندگانى حضرت موسى بن جعفر (ع) نوشته در اینجا نقل نماییم:

او مى نویسد: امام هفتم، دعایى دارد که آن را هنگام سجده شکر مى‏خوانده و در آن اقرار به انواع گناه کرده و از خدا پوزش خواسته است.

من هنگامى که آن دعا را دیدم در فهم معناى آن، زیاد فکر کردم و با خود گفتم چگونه از کسى که شیعه عقیده به عصمت او دارد اینگونه کلماتى که اقرار به انواع گناهان است صادر مى‏شود؟ هر چند که فکر کردم فکرم به جایى‏نرسید تا روزى فرصتى دست داد و بارضى الدین ابى الحسن على بن موسى بن طاووس در یکجا بودیم، این مشکل را از او پرسیدم او فرمود:

«مؤید الدین علقمى وزیر، همین سؤال را چندى پیش از من کرد، و من در جواب او گفتم، این نوع دعاها براى تعلیم مردم بوده است».

من بعد از این پاسخ، کمى فکر کردم و با خود گفتم: آخر، این دعا را حضرت موسى بن جعفر (ع) در سجده‏هاى نیمه شب خود مى‏خواند و در آن ساعتها کسى کنارش نبوده تا منظورش تعلیم آنها باشد؟ مدتى از این واقعه گذشت، روزى «مؤید الدین محمد بن علقمى وزیر» همین سؤال را از من کرد، و من همان پاسخ اول و ایرادى را که به آن داشتم، به او گفتم، آنگاه اضافه کردم که شاید معناى صحیح این دعا جز این نباشد که حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد. ولى بیان «ابن طاووس» مشکل من را حل نکرد و این عقده همچنان در دلم ماند، تا معظم له دارفانى را بدرود گفت، پس از گذشت روزگار درازى از توجهات امام موسى بن جعفر (ع) مشکلم حل شد، و پاسخ صحیح آن را یافتم که اینک براى شما مى‏نویسم:

اوقات پیامبران و ائمه (ع) مشغول به ذکر خدا است، و دلهاى آنها بسته به جهان بالا است، آنه همیشه، همچنانکه معصوم فرموده‏است: خدا را آنچنان عبادت کن مثل اینکه تو او را مى‏بینى، که اگر تو او را نبینى، او تو را مى‏بیند، مراقب این حقیقتند.

آنها همیشه متوجه او و به تمام معنى رو به سوى او دارند، که هرگاه لحظه‏اى از این حالت غافل شوند، و کارهاى مباحى از قبیل خوردن و آشامیدن آنها را از این حالت توجه باز دارد آنها همین مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مى‏دانند، و از خدا طلب آمرزش مى‏نمایند.

و گفته پیامبر اسلام که فرمود: «انه لیغان على قلبى و انى استغفر بالنهار سبعین مرة» و جمله معروف «حسنات الابرار سیئات المقربین» و نظایر اینها اشاره به همین واقعیت است که ما توضیح دادیم.»

عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است؟

سؤال: آیه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر این که گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند که در جنگ تبوک شرکت نکنند، و پیامبر نیز عذر آنان را به ظاهر پذیرفت و اجازه داد.

در این موقع وحى قرآن، پیامبر را چنین مورد خطاب قرار داد:

«عفا الله عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین» (توبه /43)

«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پیش از آنکه راستگویان را از دروغگویان بشناسى؟»

محل پرستش در آیه دو مورد است:

الف: «عفا الله عنک» و عفو با عصمت سازگار نیست.

ب: «لم اذنت لهم» که لحن توبیخ و عتاب دارد.

پاسخ: درباره پرسش نخست یادآور مى شویم که جمله «عفا الله عنک» را مى‏توان به دو نحو معنى کرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى باید دید قرینه، کدام یک از دو معنى را معین مى کند:

1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته یعنى خدا تو را بخشید چنانکه مى‏گوئیم «نصر زید عمراً: زید عمرو را کمک کرد».

2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلکه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، یعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ایدک الله» خدا تو را کمک کند».

بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در این صورت در نظر برخى سخن تلویحاً دلالت مى‏کند که از مخاطب رفتارى سر زده بود که مشمول عفو الهى شد.

ولى این نظر کاملاً بى‏پایه است زیرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بى‏نیاز از عفو الهى نمى‏داند و «آنان که غنى‏ترند محتاج‏ترند» و «هر که بامش بیش برفش بیشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤولیت خود و بزرگى مقام ربوبى مى‏نگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختیار به تضرع در مى‏آیند و مى‏گویند: «ما عبدناک حق عبادتک: ما تو را آن طور که شایسته است عبادت نکردیم».

اگرمعصیت بندگان عادى نیاز به درخواست عفو الهى دارد ترک اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بى‏نیاز از عفو نیست.

بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست یعنى خدا تو را ببخشد، و یا تو را رحمت کند. یک چنین درخواستها درباره هیچ فردى دلیل بر صدور خلاف و گناه از او نیست تا چه رسد به نبى گرامى، زیرا:

چنین درخواستى در مقام احترام و تکریم و توقیر و بزرگداشت افراد به کار مى‏رود و هرگز ملازم با صدور معصیت و گناه از طرف نمى‏باشد و لذا اگر ما به کسى بگوئیم: «غفر الله لک» حتما مفاد آن این نیست که آن شخص دچار گناه بوده و هم اکنون مذنب و گنهکار است و باید در حق او چنین دعائى کرد.

با این بیان روشن گردید که آیه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نیست و ظاهر آیه این است که این جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تکریم پیامبر گرامى پاسخ مورد دوم نیز واضح است زیرا درست است که لحن آیه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترک اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعلیلى است. که پس از این جمله آمده.

توضیح اینکه: گروه منافق که ازپیامبر اجازه گرفتند که در جهاد تبوک شرکت نکنند و پیامبر نیز اجازه داد، داراى دو ویژگى بودند:

الف: آنان خواه پیامبر اجازه مى‏داد، یا اجازه نمى‏داد هرگز در جهاد شرکت نمى‏کردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حریم چیز دیگرى نبود آیه یاد شده در زیر (علاوه بر جمله «و تعلم الکاذبین» در خود آیه مورد بحث) بر این مطلب گواهى مى‏دهد.

«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القاعدین» (توبه /46)

«اگر آنان راست مى‏گفتند و بناى رفتن به میدان جهاد داشتند، وسیله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند، ولى خدا حرکت آنها را مکروه داشت و از شرکت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدین (مانند افراد کودک و پیر و بیمار» بنشینید».

آیه به روشنى مى‏رساند که آنان در فکر شرکت در جهاد نبودند و اصلا چنین تصمیمى نداشتند، در این صورت، استجازه چنین گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم کردن چیز دیگرى نبوده است.

ب: این گروه بر فرض شرکت در جهاد نه تنها گرهى ازکار نمى‏گشودند، بلکه جز اضطراب و تردید چیزى نمى‏افزودند چنانکه مى‏فرماید:

«لو خرجوا فیکم مازادوکم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لکم یبغونکم الفقتنة و فیکم سماعون لهم و الله علیم بالظالمین» (توبه /47).

«اگر همراه شما خارج مى‏شدند، جز شک و تردید نمى‏افزودند و در میان شما به فتنه انگیزى مى‏پرداختند و در میان شما افراد دهن بین است که پذیراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».

بنابراین، پذیرفتن استجازه گروهى که یا قصد شرکت در جهاد نداشتند و بر فرض شرکت جز ضرر چیزى نصیب اسلام و مسلمانان نمى‏کردند، مصلحتى را تقویت نمى‏کند، تنها چیزى که با پذیرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پیامبر بود، که اگر اجازه نمى‏داد و آنها شرکت نمى‏کردند، سرانجام مشت دروغین آنها باز مى‏شد و او و مسلمانان به ماهیت آنها زودتر پى مى‏بردند چنانکه مى‏فرماید:

«لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگویان، به روشنى بشناسى» و تقویت یک چنین مصلح با توجه به آن دو ویژگى و سوگندهاى فراوانى که منافقان مى‏خوردند، جز ترک اولى، چیز دیگرى نمى‏تواند باشد.

بلکه مى‏توان گفت در این مورد حتى ترک اولائى نیز صورت نپذیرفته است و آیه هدف دیگرى را تعقیب مى‏کند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آیه مى‏خواهد بگوید: اى پیامبر خدا؛ چرا تا این حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حیا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهیت کثیف دشمنانت بر تو آشکار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟

هدف از این خطابهاى تند بیان ماهیت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزیزترین افراد که به حکم عواطف بى پایان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف این نوع سخن گفتن را کسى مى‏فهمد که از شیوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزیز آگاه باشد.

در اینجا ذکر این نکته را لازم مى‏دانیم: درست است که پیامبر از این طریق از شناسائى دشمن خود محروم گردید اما او از دو راه دیگرى مى‏توانست منافقان را از مؤمنان راستگویان را ازدروغگویان تمیز دهد:

الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق کاملاً با یک فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از این طریق پیامبر (ص) مى‏توانست آنان را بشناسد چنانکه مى‏فرماید:

«ولو نشاء لارینا کهم فلعرفتهم بسیماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله یعلم اعمالکم» (محمد /30)

«اگر بخواهیم آنان را نشان تو مى‏دهیم تا آنان را با قیافه‏هاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مى‏شناسى، خدا از کارهاى شما آگاه است».

ب: از طریق آگاهى سوم، یعنى علم غیب که نه علم حس است و نه عقلى و این حقیقت در آیه یاد شده وارد شده است:

«ما کان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب و ما کان الله لیطلعکم على الغیب ولکن الله یجتبى من رسله من یشاء» (آل عمران /179).

«ممکن نیست که خدا افراد با ایمان را به آن صورتى که هم اکنون هستند واگذارد، تا ناپاک را از پاک جدا سازد، ممکن نیست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح کند، ولى آن دست از رسولان را که بخواهد بر این اسرار آگاه مى‏سازد».

این آیه با در نظر گرفتن آغاز و پایان آن مى‏رساند که خداوند رسولان خود را از حقیت این دو گروه (منافق و مؤمن) از طریق علم غیب آگاه مى‏سازد، بنابراین اگر پیامبر از این طریق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه دیگر، آنها را مى‏شناسد، تنها چیزى که از دست رفت و قابل جبران نبود، این بود که افراد با ایمان از شناسائى آنها محروم شدند و این چیزى نیست که آن را بتوان گناه نامید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام دوستان به سایت من خوش آمدید حقیقت صراط: اگر در ميان مردم عدالت برقرار شود، همه بى نياز مى شوند و به اذن خداوند متعال آسمان روزى خود را فرو مى فرستد و زمين بركت خويش را بيرون مى ريزد.