حقیقت صراط: پدر ... مادر ... همسرم ... دخترم ... پسرم ... رفقیم ... همه میروند و او را در ظلمت قبر با فرشتگانی که برای عذابش آمدهاند تنها میگذارند ... سۆال میکنند ... خدایت کیست؟ پیامبرت که بود؟ امامت را نام ببر؟ ... زبان در کامش خشکیده است. نمیتواند حرفی بزند ... به ناگاه نوری پیدا میشود ... ندایی برمیخیزد ... نزنید ... رهایش کنید ... من با او هستم ... نگاهش میکند ... این کالبد نورانی با این چهره آرامشبخش از آن کیست؟! چه کسی در این وانفسای قبر به دادم رسیده است؟! نزدیک میآید ... از او میپرسد تو کیستی؟ ... لبخندی میزند و میگوید: من موقوفات و صدقات جاریه تو هستم. آرام باش. از این پس در پناه الطاف ربت خواهی بود. ( ادامه مطلب )